مومیا وعسل | |||
به یاد تونازنین برادر خوبم
------------------------
نیزارها
نیزارها
سربازهای ایستاده در آب
ریشه در گل
گل نمی دهید
نیزار، همنشین سنجاقک وباد
مرداب هزار ساله
وقتی سربازان از تو می گذشتند
تمام قد وپا بر آب
ردای قرمز بر تنشان
خون می گذشت از تو
وعطری شیرین می بخشید
به باد
وقتی صدای نی در نیزار می پیچاند
و می رفت
گویی سنجاقکی با شهیدی وداع کرده باشد
نیامدنت را می شمارم
وقتی ساعت تمام می شود
صبح است
تاول های آب را
از دستانم پاک می کنم .